این اشعار که توسط دو تا از بهترین دوستای خودم سروده شدند ٬ اشعار برگزیده نخستین جشنواره شعر دفاع مقدّس جنوب شرق استان تهران و برنده جایزه ی ادبی سرداران شهید جنوب شرق استان تهران هستند.
مرقد گل
حمید عزیزآبادی
چون کشتی شکسته که بر آب می برند
ما را به وهم شرجی مرداب می برند
«دیشب به سیل اشک رهِ خواب می زدم»
دیدم مرا به ورطه ی گرداب می برند
دیدم کنار بستری از خون نشسته ام
وقتی ترا به ساحل مهتاب می برند
وقتی برای شهر و دیاری که سوخته است
باران می آورند و گل ناب می برند
دیدم بدوش برکه از آن سوی آسمان
ابری ورای باور مرداب می برند
دارم کنار مرقد گل گریه می کنم
وقتی ترا ز گوشه ی محراب می برند
رویای انسان
نگین غنایی
چیزی که دیشب مادرم میگفت
از غربتیهایی نشان دارد
میپروراند کینه را در خود
دندان به جان این و آن دارد:در رادیو میگفت یک سرباز
از زندهی یک بچّه بیزار است
میدزدد و سر می بُرَد او را
مست است و بر این کار بیمار است
یک، دو، الو، خط می دهد آیا؟
آی ای خدا با تو سخن دارم
بیت المقدّس سخت مجروح است
باید که من هم سنگ بردارم
در باوری همواره بی تردید
آزادی ات رؤیای انسان است
از دور چیزی رنگ خون پیداست
بیت المقدّس لاله باران است