ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
♥ღ
ღ
♥ღ
ღ
♥ღ
ღ
♥ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღღ
ღ
ღ
ღ
ღ
ღ
♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღ ♥ღگل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
سلام به هممممممممممه دوستای گلم
می دونم دلتون برام تنگ شده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ... دلتنگتون شده بودم
بابت این مدّتی که نبودم شرمنده ام.
انقذه سرم شلوغ بود که حد نداشت.
درس و دانشگاه و کار و زندگی و زن و بچه و ...
خلاصه سرتونو درد نمیارم ، من برگشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...!؟
آخ آخ ... زیادی حرف زدم ، سرم پیش شما گرم شد ، زنم روی گاز ته گرفت...
من برم یه همش بزنم بیام..........................
تو را به خاطر همه زنانی که نشناخته ام ، دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نزیسته ام ، دوست می دارم
به خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان
برای خاطر برفی که آب می شود ، برای خاطر اولین گل گناه
برای خاطر جانورانی که آدمی نمی رماندشان
تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست می دارم
تو را به خاطر همه زنانی که دوست ندارم ، دوست می دارم
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد ؟ من وجود خویشتن را بس اندک می بینم
بی تو جز گستره بیکران نمی بینم
میان گذشته و امروز
از جدار آینه خویشتن گذشتن
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
درست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می برند
تو را دوست می دارم ، برای خاطر فرزانگیت که ازآن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزهایی که به جز وهمی نیست ، دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودان که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکّی ، حال آنکه جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که بر سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم
« پل الوار »
نذز چشمان قشنگت سبدی آویشن
هم تو در این شب نامرد غریبی هم من
من همان مرد قدم خسته ساحل هایم
مثل چشمان غم آواز شما تنهایم
گر چه لبریز خجالت شده دستم بانو
من همان مرد گرفتار تو هستم بانو
من همان عاشق تبدار توام نازترین
بی صداتر ز نگاه توام آوازترین
من و این ساحل نامرد ، دلت می آید ؟
پری شب زده برگرد ، دلت می آید
قسمت می دهم ای تازه تر از بوی سحر
هر کجا می روی این بار مرا نیز ببر
« شهاب شهابی »